دو کلمه حرف حســـــاب
درباره وبلاگ


منم و یه کوله بار خاطره... شیرین و تلخ کنار هم... می نویسمشون... تا یادم نره چطور میشه خندید و چطور میشه اشک ریخت... می نویسم تقدیم به تو که نمی دانم در خاطرت می مانم یا برایت خاطره می شوم...؟

پيوندها
سکــــــس
s.e.x.y
الناز

تا شقایق هست زندگی باید کرد
خوش تیپ ترین ها
جیگرم
At!-T.N.T
هالیوود و کره ای
بیمه=آسایش
بهترین و جدیدترینها از سلبریتیهای دنیا
آب باش
دانلود کلیپ و عکس رقص های ورزشی- باله
افسانه عشق
عکس های دیدنی
مطالب قشنگ
سوژه خنده
آدم زمینی
بزرگترین مرجع دانلود رایگان
تازه چه خبر؟
راهنمای بیمه
دلـــ ِ دریـــ ـــــ ـــایی منـــ
زیر بــ ــارانـــ بیا قدم بزنیم
روی بال قاصدک
با لبخند وارد شوید
√♥♥♥✿ ?! LOVE ✿♥♥♥√
دهکده سرگرمی
دانلود موزیک های جدید
دانلود فیلم و سریال با لینک مستقیم
بیمه عمروتامین آتیه بیمه پاسارگاد
★متن های غم تنهایی-عاشقانه-معما-داستان های کوتاه★
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه





سیروان خسروی


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 36
بازدید ماه : 123
بازدید کل : 51833
تعداد مطالب : 38
تعداد نظرات : 68
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
مهرانا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, :: 6:49 :: نويسنده : مهرانا

الهی به امید تو

خدای من دلم گرفته خودت که میدونی پس دریاب منو. مگه من از بنده هات نیستم؟ مگه دیگه دوستم نداری؟

نذار اینجوری تلف بشم بخدا از بس پشت این سیستم لعنتی نشستم خسته شدم ای کاش میشد مشغول یه کاری می شدم

آخه خدا جون یه لطفی مثله همیشه به منم بکنی بد نیست هاچطور بعضی از بنده هات همزمان 4 تا شغل دارن ولی من بیکارم؟

یعنی اونا از من بهتر بودن یا اینکه پارتی شون کلفت تر بوده؟ می دونم درسته اونا بنده "پ" قوی داشتن البته وقتی پارتی آدم بزرگ و قوی باشه خدا جونم بیشتر هواشونو داره

قربون بزرگیت برم خدا همینکه واسه نفس کشیدن پارتی لازم نیست خودش عالمیه

خـــــــدا جـــــــ ــــــوووووووووون خــــــــــیلی دلم گرفته چرا صدامو نمی شنوی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟

پس کجایی خدا؟ مگه من چه گناهی کردم که اینجوری دارم تقاص پس میدم؟

اصلا خدا چرا منو آفریدی؟ بیکار بودی؟ خب قربونت همون بنده هات که زبونشون درازه و بلدن چاپلوسی کنن رو ازشون کپی می گرفتی و تکثیرشون می کردیچه کاری یه سری آدم بیچاره مثل منم آفریدی که روز و شبشون با هم تفاوتی نداره فقط دلشون خوشه که مثلا دارن زندگی می کننن

خدایا من که ازت چیزه زیادی نمی خوام همش همه میگن تو زیاد بخواه خدا که مثل بنده هاش بخیل نیست میده قربونت منکه خواستم و میخوام ازت... چیزه زیادی هم نمی خوام فقط یه گوشه جشمی به این بنده درمانده ات بندازی بد نیست

آخی چقدر سبک شدمحالم بهتره اما اینم بگم که خدای خوبم اصلا ازت نا امید نمی شم ها اینقده ازت میخوام اینقده التماست می کنم تا بالاخره اونی که به صلاح و مصلحتم هست رو بهم بدی

قــــــــــــــــــــــــــــربـــــــــــــــــــــــوووووووووووووووووونـــــــــــــــــــــــه صـــــــــــــــــفــــــــــــــــــات برم خدااااااااااااا

 
دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, :: 9:2 :: نويسنده : مهرانا

اتومبیل مردی در هنگام رانندگی، درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد و راننده مجبور شد همانجا به تعویض لاستیک آن بپردازد.
هنگامی که آن مرد سرگرم این کار بود، ماشین دیگری به سرعت از روی مهره‌های چرخ که در کنار ماشین بودند گذشت و آنها را به درون جوی آب انداخت و آب مهره‌ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کند. او تصمیم گرفت که ماشینش را همانجا رها کند و برای خرید مهره چرخ برود.

در این حین، یکی از دیوانه‌ها که از پشت نرده‌های حیاط تیمارستان، نظاره‌گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از ۳ چرخ دیگر ماشین، از هر کدام یک مهره بازکن و این لاستیک را با ۳ مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی!
آن مرد اول توجهی به این حرف نکرد، ولی بعد که با خودش فکر کرد، دید راست می گوید و بهتر است همین کار را بکند. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: "خیلی فکر جالب و هوشمندانه‌ای داشتی، پس چرا تو را توی تیمارستان انداختنت؟"

دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه‌ام، ولی احمق که نیستم!

 
یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:, :: 17:58 :: نويسنده : مهرانا

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی،

اگر سفر نکنی،

اگر کتابی نخوانی،

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،

اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،

وقتی نگذاری که دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر برده‏ عادات خود شوی،

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،

اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش،  

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند، دوری کنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اگر هنگامی که با شغلت‌ یا عشقت شاد نیستی،

آن را عوض نکنی،

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،

اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحت‌اندیشی بروی.

امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن!

 
یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:, :: 8:55 :: نويسنده : مهرانا

سلام

ممنون خدا جون از همه الطافت امروز بعد از 4 روز تونستم دوباره به اینترنت وصل بشم ولی اصلا خوشحال نشدم چون وقتی اومدم نت دیدم نظر کو؟ بی خیال

می خوام از اینجا به بعد توی وبم ابیات خوشکل شعرایی که دوست دارم رو بنویسم ایشالا دوستان خوششون بیاد و نظر بدن

 
چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:, :: 15:59 :: نويسنده : مهرانا

الهی به امید تو

پریروز رفتم زیارت مشهد 
البته به یه قصد دیگم رفتم و اونم گرفتن مدرک فارغ التحصیلی. بعد اون همه سختی واسه رفت و آمد و درس خوندن بالاخره
 شکر خدا بنده هم لیسانسمو گرفتم فقط باید قابش کنم بذارم کنج خونه شاید روزی روزگاری کاری واسم پیدا بشه 

خیلی خستم، هم به خاطر دوری راه که 3 روز رفت و برگشت طول کشید هم به خاطر اینکه از اینجا به بعد باید چیکار کنم  ای خدای من، به فریاد دلم برس

دیروز یه اتفاق جالب افتاد  چون میلاد خانم فاطمه زهرا بود، حرم ساعت 3 بعد از ظهر میشه گفت شلوغ بود...

دستم به ضریح رسید خواستم برگردم دیدم یه پیرزنه که خیلی هم ریزه میزه بود، بیچاره نمی تونست برگرده عقب، با هر زحمتی بود برش گردوندمMuslim Woman خیلی احساس خوبی داشتم وقتی اومدیم از جمعیت بیرون بنده خدایی کلی بوسم کرد  ازش التماس دعا خواستم اونم کلی دعام کرد خیلی سبک شده بودم واقعا دیروز امام رضا بهم عیدی داد همینکه شاد شدم خودش بزرگترین عیدی بود 

 
دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:, :: 1:3 :: نويسنده : مهرانا

سلام و صدتا سلام اول به مامان گلم دوم به همه ی خانومای باصفای ایرونی و سوم سلام به عزیزانی که میان این مطالبو می خونن. جمیعا خوش اومدین

تبریک روز مادر به مامان جونم روزت مبارک

یکی دو روزی نیستم میرم مسافرت اونم تنهاییسعی میکنم بهم خوش بگذره، اگه خدا بخواد ایشالا

همین دیگه اومدم زودتر تبریک روز زن به خودم و مامانم بگم و برم

 
یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : مهرانا

خداییش آدم بخواد یواشکی بنویسه و یه فضول کنارش باشه چی میشه
تازه طرف طلبکار میشه و میگه: ای بابا ما رو باش اومدیم نشستیم ولی بالاخره که بدش میام میخونم

یکی نیست بگه بعد بیا بخون الان دارم مینویسم
ای وای همه ی حسم به هم میخوره، نه اینکه من خیلیم حسم قویه  بگذریم اینجا همش دعواست نمی ذارن به کارم برسم دلم میخواد جیغ بزنم بگم: من میخواستم چی بنویسم و چی نوشتم همه وبلاگ دارن  منم وبلاگ دارم جــــــــوووووون عمم

این قصه ادامه دارد... ولی کدوم قصه؟ بی خیال فعلا توی خماریش بمونم و بمونی

این مدل نوشتن و بعد پیدا کردن عروسکهای مورد نظر هم خودش عالمی داره که بیا و ببین

 
یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:, :: 8:38 :: نويسنده : مهرانا

وای خدای من

چقدر امروز هوا دلگیره با این که هنوز تازه اوله صبحه ولی اصلا حوصله ندارم مخم هنگ کرده، کلم داره می ترکه از بس فکرای جور و واجور میزنه به کلم ای خدا چرا به دادم نمی رسی؟ مگه من چی از بنده های خوبت کم دارم یه نظره لطفی بکن قربونت

خــــــــ ـــــــــــ ــــــــــ ــــــــــدا جـــــــ ـــــــــ ــــــــون عاشقتم خیلی دوست دارم

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد